گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاريخ كامل بزرگ اسلام و ايران
جلد بیست و دوم
.بيان خطبه بنام علوي مصري در عراق و ماجراهائي كه منتهي به كشته شدن بساسيري گرديد





همينكه ابراهيم ينال بهمدان برگشت. طغرل‌بيك پشت سر او روانه شد.
وزير خود عميد الملك كندري و همسر خويش را به بغداد فرستاد.
عزيمت او از نصيبين در نيمه ماه رمضان بود و بهمدان رسيد و در شهر متحصن گرديد و مردم شهر پيش روي او بجنگيدند. به خاتون همسر خويش و عميد الملك كندري پيام فرستاد كه باو ملحق شوند. خليفه كه متمسك به آنان بود از الحاق آنها منع‌شان كرد و غلات بسيار بين مردم پراكنده و پخش كرد، آنچه از تركان در بغداد بودند (بكمك) سلطان به همدان رفتند. عميد الملك نزد دبيس بن مزيد رفت و دبيس او را بزرگ داشت و احترام كرد. سپس از نزد او نزد هزار سب رفت. خاتون به همدان و نزد سلطان رفت خليفه به نور الدوله دبيس بن مزيد پيام فرستاد و بوي امر كرد به بغداد بيايد. دبيس با يكصد سوار وارد بغداد شد و در نجمي فرود آمد و سپس از اتانين عبور كرد.
وصول بساسيري بر شور و هيجان در همه جا بيش از پيش افزود و همينكه وصول بساسيري به «هيت» محقق گرديد، بمردم دستور داد از سمت غربي در جهت شرقي (از دجله) بگذرند. دبيس بن مزيد به خليفه و رئيس الرؤساء پيام فرستاد و گفت. مرا عقيده بر آنست كه بهمراه من از شهر بيرون شويد. هزار سب در واسط است و من با وي گرد هم آئيم و دشمن شما را دفع كنيم. به ابن مزيد پاسخ داده شد مقيم آنجا باشد تا در اين باره فكر كنند. او باز پيغام داد كه: اعراب در اقامت در اينجا اطاعت از من نميكنند و من به «ديالي» ميروم. هر گاه بدان صوب سرازير شديد. در خدمت شما خواهم بود. ابن مزيد به ديالي رفت و منتظر ماند. چون اثري از آمدن آنها نشد به
ص: 345
بلاد خود رفت.
بساسيري روز يكشنبه هشتم ذي قعده به بغداد رسيد، با او چهار صد غلام در نهايت فقر و پريشاني همراه بودند. ابو الحسن بن عبد الرحيم الوزير همراه او بود. بساسيري در شرعة الروايا و قريش بن بدران با دويست سوار در شرعه باب البصره فرود آمدند.
عميد عراق سوار شد. سپاه و عوام مردم با او بودند. و در برابر سپاه بسياسيري موضع گرفت و سپس برگشتند. بساسيري در جامع المنصور بنام المستنصر باللّه علوي خطبه بخواند و امر كرد در اذان «حي علي خير العمل» گفته شود و پل بست و سپاهش از روي آن گذشته در «الزاهر» چادرهاي خود برپا داشتند و روز جمعه (هفته) ورود خود در جامع رصافه بنام مصري (المستنصر باللّه) خطبه خواند. و در اثناي هفته جنگهائي بين دو گروه رويداد.
عميد عراق به رئيس الرؤساء مشورت داد شتابزدگي در كار روا ندارد و دست بدست كند و روزها بدرازا كشاند بانتظار اينكه از سلطان چه خبر ميشود. عميد مصلحت را چنان ميديد كه مشورت داده بود زيرا كه ميل عامه به بساسيري بود از جانب شيعي مذهبان بسبب مذهب و از جانب سنيان بسبب آن كارها كه تركان با آنها كرده بودند.
رئيس الرؤساء بسبب قلت معرفتش بامور جنگ و بنا به آنچه كه از بساسيري بدل داشت، مبادرت بجنگ را لازم ميدانست. اتفاق چنين افتاد كه يك روز قاضي همداني نزد رئيس الرؤساء حضور پيدا كرد و اجازت خواست درباره جنگ با بساسيري و قتل بساسيري را تضمين نمود. رئيس الرؤساء بدون آگاهي عميد عراق بوي اجازه داد. قاضي همداني بيرون شد و خدمتگزاران و هاشميون و مردم غير عرب و عوام الناس با او بيرون شده به «حلبه» رفتند. و بساسيري به دور رفتند و آنها را بدنبال خود همي كشانيد. همينكه از موضع خودشان بدورشان ساخت، بآنها حمله‌ور شد، شكست خورده منهزم و گروهي از آنها كشته شدند و گروهي از اعيان در زير دست و پاي (فراريان) درگذشتند. و باب الازج مورد غارت واقع شد. رئيس الرؤساء پشت در ايستاده بود. و وارد خانه شد و هر كس كه
ص: 346
در حريم بود بگريخت.
چون عميد عراق از كار رئيس الرؤساء با خبر شد. سيلي بر گونه‌اش نواخت كه چگونه با نداشتن معرفت بامور جنگ، در رأي خود استبداد بخرج داد. بساسيري به اردوگاه خود برگشت، خليفه عميد عراق را بخواست و دستور جنگ بر باروي حريم بداد اين كار هم جز كسانيكه بمهلكه افتادند، آنها را بيمناك نكرد و حريم غارت شد، و هواخواهان بساسيري وارد «باب النوبي» شدند. خليفه سوار شد و لباس سياه پوشيده بود. و بر دوش خود برده انداخته و بدست شمشير گرفته و پرچمي بر بالاي سر او افراشته بودند. و گروهي از عباسيان و خدمه با شمشيرهاي برهنه پيرامونش بودند غارتگري (در حريم) پديد و از خانه خويش به «باب الفردوس» رسيد. سپس به پشت سر خود برگشت و رو به عميد عراق نهاد، او را بديد كه قريش باو زينهار و تأمين بخشيده برگشتند و بمنظره بالا رفتند، و رئيس الرؤساء بانگ برآورد:
اي علم الدين، مقصودش قريش بود. امير المؤمنين تو را نزديك بخود ميخواند.
قريش نزديك آمد. رئيس الرؤساء بوي گفت: خداوند جايگاهي بتو ارزاني نموده كه به امثال تو ارزاني نبخشوده است و امير المؤمنين به پيمان و كفالت امن خويشتن و خانواده و يارانش به ذمه خداوند بزرگ و ذمه رسول او صلّي اللّه عليه و سلّم و عهد و ذمه عربيت در ميايند.
قريش گفت: پيمان و عهد خد مر او راست. رئيس الرؤساء گفت: براي من و براي كساني هم كه با او هستند؟ گفت: آري. قلنسوه (عمامه) خود از سر برگرفت به خليفه داد و چوبدستي خود به نشان تكفل و عهدي كه كرده بود به رئيس الرؤساء داد. خليفه و رئيس الرؤساء از در برابر در حلبه بر او فرود آمدند و بهمراه او شدند.
بساسيري به قريش پيام فرستاد كه: آيا مخالف به آنچه كه بين خود قرار گذاشتيم شده‌اي و نقض عهد و پيمان شكني ميكني؟ قريش پاسخ داد كه: نه! بساسيري و قريش قرار گذاشته بودند كه آنچه بدست ميآورند بمشاركت باشد و هيچيك بر ديگري زورگوئي نكند. و در اين امر موافقت كردند كه قريش رئيس الرؤساء را به بساسيري
ص: 347
تسليم نمايد زيرا كه دشمن او بشمار ميرفته است و خليفه نزد قريش بماند. قريش رئيس الرؤساء را نزد بساسيري فرستاد. همينكه بساسيري او را ديد گفت: خوش بادا هلاك كننده دولتها و ويرانگر شهرها. رئيس الرؤساء گفت: بخشش بهنگام توانائي ستوده است. بساسيري گفت: توانائي يافتم و بخشندگي نكنم و تو خداوند طلبان (لباده و دستار) هستي و رفتار و كرداري ننگين و شنيع با حرم (ناموس) من و اطفال من روا داشتي و من كه صاحب شمشير و تيغم چگونه تو را ببخشم؟
و اما خليفه قريش او را سوار كرد و به اردوگاه خود برد. خليفه همچنان جامه سياه در بر پوشيده و برده بر دوش و شمشير بدست و پرچم بر فراز سرش افراشته داشت. و او را در چادري فرود آورد و ارسلان خاتون همسر خليفه كه دختر برادر سلطان طغرل‌بيك بود، او را بياورد و به عبد اللّه بن جرده سپرد كه بخدمت خاتون قيام كند.
روزي چند دار الخلافه و حريم آن مورد غارت يغماگران بود. قريش خليفه را به پسر عم خود مهارش بن مجلي سپرد. او ديندار و رادمرد بود و خليفه را در هودجي حمل كرد و به «حاشيه عانة» برد و در آنجا ترك او كرد. كساني از خدمه كه با خليفه بودند و هواخواهان او با حالتي تنفر آميز رو به سلطان طغرل‌بيك نهادند.
خليفه چون به انبار رسيد، از سردي هوا شكايت كرد و از آن كس كه او را پيشروي ميكرد خواست چيزي بدهد كه بپوشد او لباده‌اي پنبه‌اي و لباس كافي برايش فرستاد.
و اما بساسيري روز عيد قربان سوار شد و رو به مصلي از دجله بسمت شرقي آن گذشت و بر فراز سرش پرچم مصري افراشته بود و نسبت بمردم نيكي كرد و مستمريات فقهاء را بي‌آنكه تعصبي نسبت بمذهبي نشان دهد بپرداخت و براي مادر خليفه القائم بامر اللّه كه نزديك به نود سال داشت. خانه مسكوني مخصوص معين كرد و دو كنيز از كنيزان خويش بخدمتكاري او بگماشت و مستمري براي او معين كرد. و محمود- بن اخرم را بيرون آورد و به كوفه روانه و فرات ميرآبي پيدا كرد.
و اما رئيس الرؤساء بساسيري او را در آخر ذي حجه از زندانش در حريم طاهري
ص: 348
دست و پا بسته بيرون آورد و لباده پشمي پوشيده بود و كلاهي قيفي از پوست سرخ بر سر و دور گردنش گردن بند تنگي از پوستهاي شتر بسته بودند و ميخواند: «قل اللهم مالك الملك تؤتي الملك من تشاء و تنزع الملك ممن تشاء» آيه (قرآن) (اين آيه شريفه از سوره آل عمران پيش از اين هم در اين مجلد آمده و ترجمه شده است. م.) مردم كرخ بهنگام عبور از برابر آنها به صورتش تف ميكردند. زيرا كه در مورد آنها تعصب ميورزيد و تا حد «نجمي» وضع او بدان حالت بمردم ارائه شد و از آنجا به اردوگاه بساسيري بازگردانده شد و در آنجا تخته چوبي براي او نصب كرده بودند. و از شتر به زيرش آوردند و پوست گاو بر او پوشانده كه شاخهايش بر دو سمت سرش قرار دادند و در فكين او دو كلبتين از آهن انداخته و بدار كشيده شد و تا آخر روز بر بالاي دار دست و پا ميزد تا بمرد.
مولد رئيس الرؤساء در شعبان سال سيصد و هفتاد بود. و گواه قضائي نزد ابن ماكولا بسال چهار صد و چهارده بود. قرآن را خوب تلاوة ميكرد و معرفت نيكي به دانش نحو داشت.
و اما عميد عراق بساسيري او را كشت. او مردي شجاع و با فتوت بود و اوست كه رباط شيخ الشيوخ را بنا كرد.
همينكه بساسيري در عراق بنام المستنصر باللّه علوي خطبه خواند، بمصر نامه نوشت و آنچه انجام داده بود براي المستنصر گزارش داد. و در آنجا وزير المستنصر ابا الفرج بن اخي ابي القاسم مغربي بود و كسي بود كه خود از بساسيري گريخته بود و از او در دل عقده داشت و در كار بساسيري در افتاده و آنچه انجام داده بود با سردي جلوه‌گر نمود و المستنصر را از فرجام كار او بترساند و جواب نامه بساسيري مدتي به تأخير افتاد. پس آنچه باو پاسخ داده شد غير از آن بود كه آرمان و اميدوار بود.
بساسيري از بغداد به واسط و بصره رفت و آن نقاط را تصرف كرد. و خواست قصد اهواز نمايد. حكمران اهواز از هزار سب بن بنكير از دبيس بن مزيد خواست با مالي كه تقديم بساسيري خواهد كرد. به اصلاح فيما بين اقدام كند.
ص: 349
بساسيري نپذيرفت و گفت: بناچار بايستي خطبه بنام المستنصر خوانده و سكه بنام وي زده شود. هزار سب اين كار را نكرد. بساسيري ملاحظه نمود كه طغرل‌بيك هزار سب را مدد همي رساند، پس با او صلح كرد و در آغاز شعبان سال چهار صد و پنجاه و يك به واسط رفت. صدقة بن منصور بن حسين اسدي كه در واسط بود آنجا را ترك كرد و به هزار سب پيوست. صدقة پس از پدرش چنانكه بيان خواهيم كرد بحكومت نشسته بود.
و اما احوال سلطان طغرل‌بيك و ابراهيم ينال بدينسان بود كه سلطان چنانكه گفتيم دچار قلت و كمبود لشكريان بود. ابراهيم گروه بسياري از تركها را گرد خود جمع آورده و براي آنها سوگند ياد كرده بود كه با برادرش طغرل‌بيك صلح نخواهد كرد و آنها را به عراق نخواهد برد. تركها از طول اقامت در عراق و فزوني هزينه اقامت در آنجا عراق را مكروه ميداشتند و طغرل‌بيك بوجود آنها تقويت نشد و از آن سوي محمد و احمد برادرزادگان ابراهيم فرزندان ارتاش با گروهي بسيار به ابراهيم رسيدند و با وصول آنها ينال بيش از پيش نيرو يافته تقويت شد و طغرل‌بيك بيش از پيش ضعيف گرديد، پس از پيش روي ينال بدور شد و به ري عزيمت كرد و به الب ارسلان و ياقوتي و قاورت برادرزادگان خود فرزندان داود نامه نوشت.
داود درگذشته بود. و اين رويداد را در وقايع سال چهار صد و پنجاه و يك بخواست خداي بزرگ بيان خواهيم كرد. و پس از درگذشت او فرزندش الب ارسلان خراسان را تصرف كرد. طغرل‌بيك بآنها برادرزاده‌هاي خود نوشت و دعوتشان كرد خود را بوي برسانند و ايشان با سپاهياني بسيار خويشتن به طغرل‌بيك رساندند و با ابراهيم نزديك به ري تلاقي كرده، ابراهيم شكست خورد و همراهانش منهزم شدند و خود او و محمد و احمد برادرزادگان ابراهيم اسير شدند، طغرل‌بيك امر كرد با زه كمان خودش خفه‌اش كنند و كردند و دو برادرزاده‌اش را نيز با او كشتند اين واقعه در نهم جمادي الاخره سال چهار صد و پنجاه و يك رويداد.
ابراهيم كرارا عليه طغرل‌بيك عصيان ورزيده و پس از پيروزي طغرل بر او، طغرل او را مي‌بخشيد و لكن اين مرتبه او را كشت زيرا كه بدانست آنچه بر سر خليفه
ص: 350
آمده، مسبب آن وقايع او بوده و از اين رو اين بار او را نبخشيد.
چون ابراهيم ينال كشته شد. طغرل‌بيك به هزارسب در اهواز نامه نوشت و او را از ماجرا آگاه كرد. عميد الملك كندري آنجا بود و هزار سب او را چنانكه در خور شأن او بود مجهز كرده و نزد سلطان رفت.

بيان بازگشت خليفه ببغداد

همينكه سلطان طغرل‌بيك از كار برادرش ابراهيم ينال فراغ بال پيدا كرد به طلب عراق روي نهاد و هيچ امري محل توجه او نبود جز اينكه القائم بامر اللّه را به خانه خودش بازگرداند. به بساسيري و قريش نامه نوشت كه خليفه را بخانه خودش با شرط اينكه طغرل‌بيك خود وارد عراق نشود بازگردانند و خود قانع بدان شد كه خطبه باسم او خوانند و سكه بنامش بزنند. بساسيري نپذيرفت. پس طغرل‌بيك رو به عراق رهسپار گرديد، مقدمة الجيش او به قصر شيرين و خبر وصول آن به بغداد رسيد. خانواده بساسيري و فرزندانش رو (بجنوب عراق) سرازير شدند. اهالي كرخ با زنان و فرزندان خويش از دجله و بر كول هم سوار گذشتند و بنو شيبان مردم را غارت كرده بسياري از آنها را كشتند. بساسيري و فرزندانش در ششم ذي قعده سال چهار صد و پنجاه وارد بغداد شده بودند و در ششم ذي قعده سال چهار صد و پنجاه و يك از بغداد بيرون رفتند.
ساكنان و اهالي باب البصره عليه اهالي كرخ شورش كردند و كرخ را غارت نموده و درب الزعفران كه از بهترين و معمورترين دربها بود بسوزاندند.
طغرل‌بيك به بغداد رسيد او از بين راه امام ابا بكر احمد بن محمد بن ايوب معروف به ابن فورك را نزد قريش بدران گسيل داشته و از وي سپاسگزاري كرده بود با رفتاري كه با خليفه كرده و دختر برادرش همسر خليفه را حفظ و مصون نگهداشته بود و او را آگاه ساخته كه ابا بكر بن فورك را براي خدمتگزاري به خليفه و احضار او و احضار ارسلان خاتون دختر برادرش و همسر خليفه نزد او روانه كرده است.
ص: 351
چون قريش قصد طغرل‌بيك را از آمدن به عراق شنيد، به مهارش پيام فرستاد و باو گفته بود: ما خليفه را بنا به اعتمادي كه به امانت تو داشتيم نزد تو وديعت گذارديم كه بلاي غز را از خود دور سازيم. و اكنون اينها (غزها) بازگشته‌اند و تصميم دارند قصد تو كنند، تو از آنجا با خانواده خود بدشت و بيابان كوچ كنيد و غزها هر گاه دانستند كه خليفه در دشت و بيابان نزد ماست. قصد عراق نكنند و ما بر آنها چنانكه خواهيم حكم كنيم. مهارش در پاسخ گفت: ميان من و بساسيري عهود و مواثيقي وجود داشت و بساسيري آن را نقض كرد و خليفه مرا بعهد و پيماني سوگند داده است كه رهائي از آن براي من امكان‌پذير نيست.
در يازدهم ذي قعده سال چهار صد و پنجاه و يك مهارش خليفه را بهمراه برداشته و رو به عراق نهادند و راه خود را بر گذر كردن از شهر بدر بن مهلهل قرار دادند كه از كسانيكه قصد آنها مينمايند ايمن بوده باشند. ابن فورك به چادرنشيني بدر بن مهلهل برسيد و از وي خواست كه او را به مهارش برساند. در آن اثناء شخصي از مردم سواد (شهر) بآنجا رسيد و به بدر بن مهلهل اطلاع داد كه خليفه و مهارش را در تل عكبرا بديده است. بدر از آن خبر خرسند شد و باتفاق آن شخص و ابن فورك و خدمه خود بدان صوب روان شدند و بدر هداياي بسيار با خود بهمراه برد.
بن فورك هم كه نامه طغرل‌بيك باو رسانده بود او هم هداياي بسيار بوسيله او فرستاد.
همينكه طغرل‌بيك شنيد كه خليفه به شهر بدر بن مهلهل رسيده است. كندري وزير خود و امراء و حجاب را با چادرها و پوششهاي بزرگ و ارمغانها كه حمل و بر مراكب زرپوش شده بود و غير ذلك، بسوي خليفه فرستاد و آنان به خليفه رسيدند و او را خلعتها پوشانده و از آنجا عزيمت نمودند. در بيست و چهارم ذي قعده خليفه به نهروان رسيد، سلطان بحضور او شتافت و با او ديدار كرد و زمين ببوسيد و سلامتش را تهنيت گفت و اظهار خشنودي از تندرستي او كرد و از تأخير خويش بسبب عصيان ابراهيم پوزش طلبيد و باطلاع خليفه رسانيد كه چون او اهانت به دولت عباسيان كرده بود او را بكشت. و خبر درگذشت برادر خود داود را در خراسان بخليفه بازگو كرد
ص: 352
اينكه ناگزير بتوقف در آن ناحيت بوده تا آنكه فرزندانش بعد از وي امور مملكت را مرتب كنند و گفت: من خود بدنبال اين سگ ميروم، مقصودش بساسيري بود و بس از آن قصد شام خواهم كرد و در حق صاحب مصر آن كنم كه مجاز بانجام آن هستم! خليفه شمشيري حمايل او كرد و گفت: با امير المؤمنين كسي در خانه‌اش جز او (طغرل‌بيك) باقي نمانده است و امير المؤمنين بوجود او خجستگي يافته، سپس پرده‌پوشها بالا زده شد. و امراء خليفه را ديدند و مراسم خدمت بجاي آورده و منصرف شدند.
از اعيان بغداد كسي باقي نماند كه خليفه را پيشواز نكند، مگر قاضي ابي عبد اللّه دامغاني و سه تن از گواهان محضر او سلطان در مسيري كه تعيين شده بود حركت كرد و به بغداد رسيد و در باب النوبي در جاي حاجب به نشست و چون خليفه بآنجا رسيد، طغرل‌بيك بپا خاست و لگام استري كه خليفه بر آن سوار بود بگرفت و او را تا در حجره‌اش ببرد. وصول او به بغداد پنج روز باقيمانده از ذي قعده سال چهار صد و پنجاه و يك بود و سلطان با عبور از دجله به اردوگاه خود رفت. و سالي خشك بود و هنوز باراني نباريده بود. در آن شب باران بباريد و سخنوران در تهنيت خليفه و سلطان در اين باره شهرها سرودند و سرماي هوا بعد از ورود خليفه سي و چند روز دوام يافت و گروه بي‌شماري از گرسنگي مردند. ابو علي بن شبل از كساني بود كه از غزها بگريخته بود غير از غزها سايرين او را لخت كرده مال او را گرفتند و در اين باره گفت:
«خرجنا من قضاء اللّه خوفافكان فرارنا منه اليه»
«و اشقي الناس ذو عزم توالت‌مصائبه عليه من يديه»
«تضيق عليه طرق العذر منهاو يقسو قلب راجمه عليه» مفاد اين ابيات بفارسي چنين است: از بيم قضاي الهي بيرون شديم و فرارمان بهمان سوي بود كه از آن گريخته بوديم (هر كه گريزد ز خراجات شام باركش غول بيابان شود!) و تيره‌بخت‌ترين مردم مردان با عزم و اراده‌اي هستند كه مصائب وارده بر آنها بدست خودشان فرود ميآيد و راههاي عذر و بهانه بر او بسته
ص: 353
تنگ ميشود و دل آن كس هم كه بوي مهربانست چون سنگ سخت ميشود.

بيان كشته شدن بساسيري‌

پس از استقرار خليفه در خانه‌اش سلطان (طغرل‌بيك) سپاهي مركب از دو هزار سوار بفرماندهي خمار تكين طغرائي به كوفه گسيل داشت. سرايا بن منيع- خفاجي نيز بر آن عده سپاهي افزوده شد. او به سلطان گفته بود: اين عده را با من همراه كن تا بكوفه بروم و از رفتن بساسيري به شام جلوگيري كنم.
سلطان طغرل‌بيك خود نيز در اثر آن سپاه بدان صوب روي نهاد. دبيس بن مزيد و بساسيري آگاهي نيافتند مگر وقتي كه در هشتم ذي حجه طلايه‌داران از طريق كوفه پس از آنكه آنجا را غارت كرده بودند بدان نقطه رسيدند. نور الدوله دبيس تمام چادرنشيني خود را جمع كرده و به بطيحه سرازير شد، نور الدوله پيش افتاد كه اعراب را وادار بجنگ كند، عربها برنگشتند. و او هم به بطيحه رفت.
بساسيري با گروهي از هواخواهانش پايدار بايستاد، لشكريان باو حمله‌ور شدند. از يارانش ابو الفتح بن ورام و منصور و بدران حماد، پسران نور الدوله دبيس اسير شدند. و با تيري اسبي را كه بساسيري بر آن سوار بود بزدند. بساسيري خواست با بريدن پوشش زره مانندي كه اسب را حفظ ميكرد وسيله تسهيل نجات خويش فراهم كند، بندهاي آن پوشش (بفارسي برگستوان) پاره نشد و از اسب به زير افتاد و بر چهره‌اش ضربتي وارد شد. يكي از مجروحين توجه سايرين را باو معطوف ساخت. كمشتكين دوات‌دار عميد الملك كندري او را بگرفت و سرش را براي سلطان فرستاد و سپاهيان وارد جايگاه زنان شدند. همه آنها را سوق دادند و اموال مردم بغداد و اموال بساسيري و فرزندانش را گرفتند و از مردم گروه انبوهي بهلاكت رسيدند. سلطان امر كرد كه سر بساسيري را بدار الخلافه حمل كنند و كردند و در نيمه ذي حجه سال چهار صد و پنجاه و يك سر بريده بساسيري بدار الخلافه رسيد، آن را تميز كرده و شستند و بر نيزه كرده و در شهر گرداندند و در برابر
ص: 354
باب النوبي بياويختند.
گروهي از زنان وابسته بدار الخلافه در اسارت بساسيري بودند آنها را آزاد كرده گرامي داشته ببغداد فرستادند.
نور الدوله دبيس به بطيحه رفت. زعيم الملك ابو الحسن عبد الرحيم با او بود. حق اين بود كه اين رويدادهاي باز پسين را در وقايع سال چهار صد و پنجاه و يك ياد كنيم و لكن بسبب اينكه رويدادهاي واحدي است كه يكي پس از ديگري رخ داده در اينجا جمعا ياد كرديم.
بساسيري مملوكي ترك از مماليك بهاء الدوله بن عضد الدوله بود.
و دگرگونيهاي امور چنان بود كه بدين جايگاه مشهور برسيد. نامش ارسلان و كنيه او ابو الحارث و منسوب به «بسا» شهري در فارس بود. عربها باء را مبدل به فاء (ف) كرده ميگويند «فساء» و منسوب بدان «فساوي» است و از آنجاست ابو علي فارسي نحوي كه در آغاز سرور و آقاي اين مملوك از بسا بود و بدين جهت بساسيري گفته شد و عربها باء را به فاء مبدل ساخته و فساسيري گفته شده است
.
ص: 355

بيان پاره‌اي رويدادها

در اين سال سلطان طغرل‌بيك مملان بن و هسودان بن مملان را بحكمراني بر آذربايجان استوار داشت.
در اين سال شهاب الدوله ابو الفوارس منصور بن حسين اسدي صاحب جزيره در خوزستان درگذشت و عشيره او اجتماع بجانشيني فرزندش صدقة نمودند و او بجاي پدر خود نشست.
در اين سال ملك رحيم آخر پادشاهان از دودمان بويه در قلعه ري درگذشت.
طغرل‌بيك نخست بار او را در دژ سيروان زنداني كرد و سپس او را به قلعه ري انتقال داده در آنجا درگذشت.
در اين سال ابو علي بن ابي البجر در بطايح، به عصيان بپاخاست، او پيشواي بعضي نواحي آنجا بود. طغرل‌بيك سپاهي به سركردگي ابي نصر عميد عراق براي سركوبي او گسيل داشت و ابو علي آن سپاه را منهزم كرد.
در نوروز اين سال سلطان بوسيله وزير خود عميد الملك ده هزار دينار سواي آنچه از گردن بندهاي نفيس بر آن اضافه كرده بود، براي خليفه فرستاد.
در صفر اين سال ابو الفتح بن شيطا قاري و گواه درگذشت. گواه بودن او بسال چهار صد و چهل و پنج بود.
در ماه ربيع الاول اين سال قاضي ابو الطيب طبري فقيه شافعي در سن يكصد و دو سالگي بدرود زندگي گفت. در آن كهولت سن، بينائي و شنوائي او سالم و اعضايش تندرست بود و مناظره ميكرد، فتوي ميداد و درك فقهاء مينمود.
عميد الملك در تشييع جنازه‌اش حضور يافت و نزد قبر احمد بخاك سپرده شد و شعر نيكو دارد.
در سلخ همين ماه قاضي القضاة ابو الحسين علي بن محمد بن حبيب مارودي
ص: 356
فقيه شافعي درگذشت او سمت پيشوائي داشت و داراي تصانيف بسيار است از جمله آنها: الحاوي و غيره در دانشهاي بسيار و سن او هشتاد و شش سال بود.
در پايان اين سال ابو عبد اللّه حسين بن علي الرفا، نابينا الفرضي درگذشت او پيشوا در مذهب شافعي بود.
در شوال اين سال زلزله بزرگي در عراق و موصل رويداد و دامنه آن تا به همدان گسترش يافت. و ساعتي دوام داشت و بسياري از بناها را ويران كرد و گروه انبوهي از مردم هلاك شدند.
در اين سال ابو محمد عبد اللّه بن عياض معروف به ابن ابي عقيل درگذشت و بسيار حديث شنيده و روايت ميكرد.
... و نيز در اين سال قاضي ابو الحسن علي بن هندي قاضي حمص درگذشت وي برخوردار از دانش و ادب وافر بود
.
ص: 357
آغاز جلد دهم از متن كامل‌

451 سال چهار صد و پنجاه و يك‌

بيان درگذشت فرخ زاد فرمانرواي غزنه و پادشاهي برادرش ابراهيم‌

در صفر اين سال، پادشاه فرخ‌زاد بن مسعود بن محمود بن سبكتكين فرمانرواي غزنه بدرود زندگي گفت. در سال پنجاه غلامانش شورش كرده اتفاق بر قتل او نمودند. هنگامي كه او در گرمابه بود و شمشير خود را بهمراه داشت، قصد او نموده وارد گرمابه شدند. فرخ‌زاد با آنان جنگيد و مانع از انجام قصد آنها شد تا اينكه يارانش رسيده او را نجات دادند و غلامان شورشي را كشتند.
پس از نجات از آن حادثه، از مرگ بسيار ياد ميكرد و دنيا را كوچك ميشمرد و دلبستگي بدان نداشت و همچنان تا بدين سال بزيست. در اين سال مبتلا به قولنج شد و از آن بيماري درگذشت. و پس از او ابراهيم بن مسعود بن محمود برادرش به پادشاهي نشست و با سيرتي نيك رفتار كرد و آماده براي جهاد در هند شد، و قلاع و استحكاماتي كه فتح آنها براي پدر و نياي او ميسر نگرديد، بگشود و او ماههاي رجب و شعبان و رمضان را روزه مي‌گرفت
ص: 358

بيان صلح ميان ملك ابراهيم و چغري بيك داود

در اين سال صلح ميان ملك ابراهيم بن مسعود بن محمود بن سبكتكين و داود بن ميكائيل بن سلجوق فرمانرواي خراسان برقرار گرديد و مقرر داشتند هر يك از طرفين آنچه در تصرف دارد، متصرف باشد و ترك منازعه نسبت بمتصرف طرف ديگر بنمايد.
سبب اين امر چنين بود كه خردمندان از دو جانب ملاحظه نمودند كه هر يك از دو پادشاه نميتواند آنچه در دست ديگري است باز ستاند و ستيزه‌جوئي جز بهدر رفتن مال و فرسودگي سپاه و غارت بلاد و كشتار نفوس چيزي ببار نميآورد، پس در برقراري صلح تلاش كردند. و اتفاق حاصل و سوگند از طرفين ياد شد و پيمان نامه‌ها در اين معني نوشتند و مردم خشنود گرديدند و از اينكه نائل به سلامت و عافيت شده مسرت پيدا كردند.

بيان درگذشت داود و پادشاهي پسرش الب ارسلان‌

در اين سال در ماه رجب، چغري بيك داود بن ميكائيل بن سلجوق برادر سلطان طغرل‌بيك درگذشت. فوت او را در ماه صفر سال پنجاه و دو نيز ياد كرده‌اند. بهنگام فوت هفتاد سال از عمرش ميگذشت و فرمانرواي خراسان بود و در برابر دودمان سبكتكين و نبردهاي ايشان و جلوگيري از آنها در خراسان پايدار ماند. پس از درگذشت او پسرش سلطان الب ارسلان بجاي او خراسان را پادشاه شد. داود چند فرزند ذكور از خود بجاي گذاشت از آن جمله‌اند: سلطان الب ارسلان و ياقوتي و سليمان و قاورت بيك. مادر سليمان را سلطان طغرل‌بيك بعد از برادرش داود بهمسري برگزيد و بعد از خود وصيت كرد كه سليمان بجاي او باشد و ماجراي او را پس از اين بيان خواهيم كرد.
داود مردي نيك‌انديش، دادگر و نيك سيرت بود و نعمت خداي بزرگ را
ص: 359
نسبت بخود معترف و سپاس خداي بزرگ را داشت. از كارهاي اوست كه نامه‌اي به برادرش طغرل‌بيك بوسيله عبد الصمد قاضي سرخس فرستاد كه در آن باو ميگويد:
آگاه شدم بلادي را كه گشودي و تصرف كردي ويران ساختي و اهالي آنها از آنجاها برفته‌اند. و اين امر را در مخالفت امر خداي تعالي درباره بندگانش و آباديهايش پوشيده نتوان داشت و تو ميداني در اين امر چه اندازه بدگوئيها و بيزاري رعيت بهمراه هست و تو ميداني كه با بهمراه داشتن سي نفر مرد با سيصد نفر از دشمنان روبرو شديم. و با سيصد تن با سه هزار نفر آنها مقابله و بر دشمنان پيروزي يافتيم.
و ديروز با شاه ملك پيكار كرديم و او را سپاهي انبوه و افزون بود و مقهور خود نموديم و كشورش را در خوارزم گرفتيم و از پيش روي ما به پانصد فرسنگ بدور از ما بگريخت و بر او پيروزي يافتيم و به بندش كشيديم و كشتيم و بر سرزمينهاي خراسان و طبرستان و سجستان چيره‌گي يافتيم و پادشاهاني بتبوع شديم بعد از آنكه مردمي خرد و تابع بوديم. و نعمات خداوندي بر ما اقتضاء نميكند با چنان اعمال آنها را برابر گذاريم.
طغرل‌بيك به عبد الصمد قاضي سرخس گفت: در پاسخ باو بگوي: برادر تو خراسان را كه سرزميني آبادان بود بگرفتي و خرابه‌اش كردي و با استقرار در آنجا بر تو واجب است كه آبادانش سازي و من به سرزمينهائي وارد شدم كه پيش از من كسانيكه در آنها بودند ويران كرده از زير سم ستوران گذرانده بودند و نتوانستم در حاليكه دشمنان احاطه‌اش كرده‌اند آنجاها را آباد كنم. و ضرورت ايجاب ميكند كه سپاهيان بر راهها گماشته و سوق دهم و دفع زيانهاي وارده ميسر و ممكن نشده است.
داود را مناقبي بسيار است و از اينكه مبادا سخن بدرازا كشد، ذكر آنها ترك گفتيم
.
ص: 360

بيان آتش‌سوزي بغداد

در اين سال بغداد آتش گرفت، كرخ و (محلات) ديگر و بين دو باروي شهر و خزانه كتبي كه اردشير وزير وقف كرده بود، آتش گرفت. و بعضي از كتب آن تاراج شد و عميد الملك كندري به آن محل آمد، و از كتابها بهترين آنها را برگزيد در اين خزانه يا كتابخانه ده هزار مجلد كتاب بود و چهار صد جلد از آنها در اصناف علوم بود و از جمله يكصد مصحف (قرآن) بخط بني مقله (ابن مقله) در آنجا محفوظ نگاه داشته شده بود و همينكه آتش‌سوزي رخ داد. برخي از آنها را غارت كردند.
عميد الملك غارتگران از آن محل براند و خود بنا را به گزين ساختن آنها كرد و اين كار را منسوب به سوء سيرت (بدكنشي) او نمودند و فساد اختيارش را دليل دانستند و چه اندازه تفاوت است بين كار او و كار نظام الملك كه مدارس بنياد گذارد و بنا كرد و تمام دانشها مدون ساخت و كتابها و غيرها وقف نمود!

بيان عزيمت سلطان طغرل‌بيك به واسط و آنچه سپاهيان كردند- اصلاح احوال باديس‌

در اين سال طغرل‌بيك، پس از فراغت از تمشيت امور در بغداد به واسط رفت. و آنجا را غارت زده يافت. هزار سب بن بنكير بحضورش رسيد و بين سلطان و دبيس بن مزيد اصلاح كرد و او را بخدمت سلطان بحضور برد، و در صحبت او ببغداد رفتند و همچنين صدقة بن منصور بن الحسين و واسط به ابو علي بن فضلان با تضمين اينكه دويست هزار دينار بپردازد واگذار شد و بصره به تضمين الاغر ابو سعد شاپور بن مظفر واگذار شد. سلطان از جهت شرقي دجله گذشت و نزديك به بطايح رفت و سپاهيان آباديهاي ميان واسط و بصره و اهواز را غارت كردند.
در صفر سال چهار صد و پنجاه و دو، سلطان به بغداد برگشت و ابو الفتح بن ورام و هزار سب بن بنكير بن عياض و دبيس بن مزيد و ابو علي ابن ملك ابي كاليجار و صدقة بن
ص: 361
منصور بن الحسين و غيرهم بهمراه او بودند. سلطان با خليفه اجتماع كرد. و خليفه دستور تدارك طعامي بسيار داد كه در آن ضيافت سلطان و امراء و اصحابش همگي حاضر شدند و سلطان نيز خوان و سفره‌اي وسيع بگسترد كه گروهي بكنارش حاضر شدند و سلطان خلعت بآنها بخشود. در ماه ربيع الاول سال پنجاه و دو سلطان به بلاد جبل رفت و در بغداد امير «سق» را به شحنگي برقرار داشت. و ابو الفتح مظفر بن حسين شهر بغداد را به تضمين خود سه ساله بچهار صد هزار دينار عهده گرفت.

بيان پاره‌اي از رويدادها

در اين سال ابو الحسين بن مهتدي از خطابه در جامع المنصور عزل گرديد زيرا كه در ايام فتنه بغداد بنام المستنصر خطبه خوانده بود و بجاي او بهاء الشرف ابو علي حسن بن عبد الودود بن المهتدي باللّه منصوب شد.
در اين سال علي بن محمود بن ابراهيم زوزني، ابو الحسن درگذشت. وي با ابا الحسن حصرمي مصاحبت داشت و از ابي عبد الرحمن سلمي روايت ميكرد و اوست كه رباط زوزني برابر جامع منصوب باوست.
در اين سال، در جمادي الاولي محمد بن علي بن فتح بن محمد بن علي، ابو طالب عشاري درگذشت مولد او در محرم سال سيصد و شصت و شش و در الدارقطني و غيره (حديث) شنيده بود
.
ص: 362

452 سال چهار صد و پنجاه و دو

بيان مراجعت وليعهد با ابي الغنائم بن محلبان به بغداد

در جمادي الاخره، عدة الدين ابو القاسم المقتدي بأمر اللّه وليعهد بهمراه مادر بزرگ خود مادر خليفه وارد (بغداد) شدند. مردم باستقبال او رفتند. و در «زبزب» در حاليكه ابو الغنائم بن محلبان بالاي سرش ايستاده بود، جلوس كرد. در «باب الغربه» اسبي به پيش آوردند. ابن محلبان وليعهد را بر دوش گرفت و بر آن اسب سوار كرد و به مجلس خليفه برد و تسليم او نمود. خليفه او را سپاس داشت. ابن محلبان بيرون آمد و در زبزب سوار شد و بخانه‌اي كه براي او در باب المراتب آماده كرده بودند برفت و خليفه وارد شد و با يك ديگر جمع آمدند.
سبب عزيمت وليعهد با ابن محلبان چنين بود كه وي وارد منزل ابن محلبان شد در آنجا زوجه رئيس الرؤساء و فرزندان او را كه بساسيري در طلب ايشان بود، بيافت. و آنان وليعهد را آگاه كردند كه رئيس الرؤساء دستور داده بود باينجا بيايند.
ابن محلبان ايشان را وارد اهل بيت خود كرد. و تدارك محل آنها به ميافارقين بديد و موقعي كه قرواش ببغداد ميرفت. با وي رفتند و كسي از وجود آنها آگاهي پيدا نكرد.
سپس ابو الفضل محمد بن عامر وكيل، ابن محلبان را ديدار كرد و او را از وضع و حال وليعهد و همراهان او كه بيرون شدن از بغداد را ترجيح داده‌اند و نابساماني احوال آنان آگاه كرد. ابن محلبان همسر خويش را بدنبال ايشان فرستاد و او وليعهد و همراهانش را به پنهاني با خود آورد و هشت ماه در خانه ابن محلبان بودند. پسر
ص: 363
بساسيري و يارانش نزد ابن محلبان ميآمدند و او آنها را ميزباني مينمود. و وليعهد و همراهان او در خانه‌اش پنهان بودند و آنچه را كه پسر بساسيري و يارانش درباره آنها گفتگو ميكردند، مي‌شنيدند.
پس از آن ابن محلبان ستوراني براي ايشان كرايه كرد و خود در مصاحبت آنان تا نزديك سنجار برفت و از آنجا به حران نقل مكان نمودند و هنگامي كه قصد رحبه كرد ابي الزمام منيع بن وثاب نميري بهمراهش و «قرقيسيا» را بگشود و براي عدة الدين (وليعهد) دختر منيع را عقد كرده و ببغداد سرازير شدند.

بيان تصرف حلب بوسيله محمود بن شبل الدوله‌

در جمادي الاخره اين سال، محمود بن شبل الدوله بن صالح بن مرداس كلابي شهر حلب را محاصره كرد و مردم آن را در تنگنا گذاشت. گروه زيادي از اعراب گرد او جمع آمدند و در پيرامون شهر اقامت كردند. فتح شهر براي او ميسر نگرديد و از آنجا برفت و لكن دوباره برگشته شهر را محاصره كرد و با زور آنجا را متصرف شد اين رويداد در جمادي الاخره، پس از محاصره شهر رخ داد و دژ شهر تسليم نشد و ساكنانش از او جلوگيري كردند.
آنهايي كه در دژ مانده و تسليم نشده بودند. براي المستنصر باللّه صاحب مصر و دمشق پيام فرستاده طلب ياري از او كردند. و المستنصر به ابا محمد حسين بن حسن بن حمدان امير دمشق امر كرد كه با سپاهياني كه دارد به حلب عزيمت كند و جلوي محمود را بگيرد. و او را به حلب روانه شد. و محمود چون آگاه از نزديك شدن او گرديد از حلب بيرون رفت و سپاه ناصر الدوله وارد شهر شده آنجا را غارت كردند.
پس از آن ميان محمود و ناصر الدوله در بيرون شهر حلب جنگ روي داد و نبرد بين آنها شدت پيدا كرد او از ناصر الدوله شكست خورد و منهزم و مقهور بمصر بازگشت و محمود حلب را تصرف نمود و معز الدوله عم خود را كشت
ص: 364
و كارش در آنجا استوار گرديد. اين رويداد به «وقعه فنيدق» شناخته شده و مشهور است.

بيان پاره‌اي از رويدادها

در اين سال سلطان طغرل‌بيك، محمود بن اخرم خفاجي را خلعت بپوشاند.
و امارت بر بني خفاجه و ولايت كوفه و ميرابي فرات را بوي بازگرداند و خواص سلطان در آنجا پرداخت سالانه چهار هزار دينار را تضمين نموده و رجب بن منيع از آنجا برفت.
در اين سال ابو محمد نسوي، صاحب شرطه (رئيس پليس) بغداد در سن متجاوز از هشتاد سالگي درگذشت.
در اين سال دودمان ورام دريچه جويبارها را سد كرده و عميد ابو الفتح شروع بساختن دريچه‌ها كرخ كرد.
در ذي قعده اين سال، خاتون زوجه سلطان طغرل‌بيك در زنجان درگذشت و مرگ او اندوه شديدي را بهمراه داشت. جنازه او را به ري برده و در آنجا بخاك سپردند.
در سوم جمادي الاخره اين سال، بهنگام سپيده دم، ستاره بزرگي از سمت مغرب رو بمشرق متلاشي گرديد، و پراكندگي اجزاء مدتي بدرازا كشيد.
در اين سال عطية بن صالح بن مرداس گروهي را گرد آورد و رحبه را محاصره كرد و مردم آن را در تنگنا گذاشت و در صفر اين سال آنجا را تصرف نمود.
در اين سال مادر خليفه القائم بامر اللّه درگذشت. نام او «قطر الندي» بود و گفته شده «بدر الدجي» و «علم» ميبود وي جاريه (كنيز) ارمني (ارمنستاني) بود.
در اين سال محمد بن حسين بن محمد بن حسن ابو علي معروف به جازري نهرواني درگذشت. و بسيار روايت گوي بود. جازري با جيم و پس از آن الف و زاي و سپس راء است.
ص: 365
در اين سال باي ابو منصور فقيه جيلي درگذشت. با باء موحده و پس از الف ياء كه زير آن دو نقطه است (تلفظ ميشود) و همچنين محمد بن عبيد بن احمد بن محمد ابو عمرو بن ابي الفضل، فقيه مالكي درگذشت.

453 سال چهار صد و پنجاه و سه‌

بيان وزير خليفه شدن ابن دارست‌

چون خليفه به بغداد بازگشت ابا تراب اثيري را در عداد خدمتگزاران تشريفاتي و حضور در مراسم رسمي بخدمت گمارد و او را حاجب الحجاب لقب بخشود. ابا تراب در حديث بوي خدمت و بخليفه نزديك شده بود، و خليفه با شيخ ابو منصور بن يوسف درباره وزارت ابي الفتح منصور بن احمد بن دارست گفتگو كرد، شيخ گفت: ابن دارست بي‌آنكه اقطاعي بخواهد خدمت ميكند و مالي هم تقديم مينمايد. خليفه پذيرفت و او را از اهواز به بغداد خواستند. و چون به بغداد و بحضور خليفه رسيد، در نيمه ربيع الاخر بود كه خلعت وزارت پوشيد و در منصب خود به نشست و شاعران زبان بمدح او گشودند و از جمله كساني كه وي را مدح كرد و تهنيت گفت ابو الحسن خباز در قصيده‌اي طولاني بود.
(مؤلف حاصل دو بيت از آن قصيده را ذكر كرده كه در نقل و ترجمه آن فايدتي متصور نبود و از آن گذشتيم. م.) ابن دارست در آغاز كار بازرگاني براي ملك ابي كاليجار ميكرد
.
ص: 366

بيان درگذشت معز بن باديس و فرمانروائي پسرش تميم‌

در اين سال معز بن باديس فرمانرواي افريقيه بعلت بيماري كه بدان دچار شد و ضعف كبد بود درگذشت. مدت فرمانروائي او چهل و هفت سال بود. و زماني كه زمام امور را بدست گرفت و فرمانروا گرديد يازده سال داشت و گفته شده كه هشت سال و شش ماهش بود.
المعز مردي نرم دل، سربزير و پرهيزكار از خونريزي تا حد و حدودي و بردبار و چشم پوش و بخشنده از گناهان بزرگ و نيك محضر و خوش گفتگو با بردگان و ياران خويش بود. دانشمندان را احترام داشته گرامي ميشمرد و بسيار بخشنده بآنها و با دهش بود. يكبار اتفاق افتاد يكصد هزار دينار به المستنصر زناتي كه در حضورش بود ببخشيد. اين مال را براي المعز آورده بودند. زناتي آن را مالي كلان بدانست. المعز دستور داد (بدره‌ها) پيش رويش خالي كنند و كردند و سپس تمامي آن را به زناتي ببخشيد. به المعز گفتند: براي چه دستور دادي اين مال را از (كيسه‌ها) بيرون ريزند؟ بپاسخ گفت: براي اينكه نگويند اگر مقدار آن را ميديد، بخود اجازه آن بخشودگي را نميداد، او شعر نيكو ميسرود.
چون درگذشت سخنوران در رثاء او سخنسرائي كردند، از جمله آنها ابو الحسن بن رشيق است كه گفته است:
لكل حي و ان طال المدي هلك‌لا عز مملكة يبقي و لا ملك
ولي المعز علي اعقابه فرمي‌او كان ينهد من اركانه الفلك
مضي فقيدا و ابقي في خزائنه‌هام الملوك و ما ادراك ما ملكوا
ما كان الا حساما سله قدرعلي الذين بغوا في الارض و انهمكوا
كانه لم يخض للموت بحر وغي‌خضر البحار اذ اتيت به برك
و لم يجد بقناطير مقنطرةقد ارخت باسمه ابريزها السكك
ص: 367 روح المعز و روح الشمس قد قبضافانظر بأي ضياء يصعد الفلك «مفاد اين ابيات بفارسي چنين است: براي مردم هر سرزميني چون زندگيشان بدرازا كشد، نيستي خواهند داشت و بزرگي كشور و ملكي بجاي نخواهد ماند.
المعز كه درگذشت آن كسي بود كه از دهش و رادمردي او بنياد فلك را درنورديد و درگذشت با فقدان آنچه كه داشت و در گنجينه‌هايش آنقدر بجاي نهاد كه پادشاهان بشگفتي اندر مانند و چه ميداني كه چه اندازه دارائي بدست آوردند.
و در آنجا چيزي نبود جز شمشيري بران كه بر كسانيكه در زمين به تبهكاري پرداخته و در تباهكاريهاي خويش غرقه بودند، براند و گوئي غرق در درياي مرگ شدن و امواج آن را بچيزي نشمرده و هر گاه قياس آن كني به بركه‌اي همانند بود، و جمله سكه‌ها بنامش زده شد و روان المعز چون روان خورشيد بازستانيده باشد.
و بنگر كه چه نوري رو بفلك ببالا همي رود.» چون المعز درگذشت. فرزندش تميم بجايش بفرمانروائي رسيد، مولد تميم در منصوريه كه مقر او بود، در نيمه رجب سال چهار صد و بيست و دو بجهان چشم گشود و در صفر سال چهار صد و چهل و پنج، حكمراني المهديه بوي واگذار شد.
و در المهديه اقامت داشت تا زمان درگذشت پدرش المعز، موقعي كه از اعراب در قيروان جدا شد و بخدمت پدر قيام كرد، طاعتي كه از خويشتن نسبت به اوامر پدر نشان داد. بر المعز معلوم گرديد كه آنچه بوي نسبت داده بودند، دروغ بوده است.
همينكه در فرمانروائي بعد از پدرش باستبداد گرائيد، ديري نپائيد كه روش خود به نيكرفتاري دگرگوني بخشيد و مهرورزي نسبت بدانشمندان در پيش گرفت الا اينكه، صاحبان بلاد بسبب وجود اعراب طمع ورزيدند و هيبت و طاعتي كه در روزگار المعز وجود داشت از ميان برفت و چون المعز درگذشت، بسياري از آنان مخالفت آشكارا كردند و از جمله كساني كه خلاف ظاهر كردند، سركرده حمو بن مليك، حكمران «سفاقس» بود كه اعراب را بياري بخواست و قصد المهديه نمود كه آنجا را محاصره نمايد. تميم بر او بيرون شد و با وي مصاف داد و جنگيدند.
ص: 368
حمو و هواخواهانش شكست خورده منهزم شدند، و كشتار بسيار از آنها شد. حمو خود از آن گير و دار جان بسلامت بدر برد و خويشتن را نجات داد و سواران و پيادگاني كه بهمراه داشت پراكندند. اين واقعه بسال چهار صد و پنجاه و پنج روي داد.
تميم به سوسه عزيمت كرد. اهالي آن ناحيت به مخالفت پدرش المعز سر بعصيان برداشته بودند و تميم بدان صوب رفت وسوسه را تصرف و اهالي آن را عفو كرد.

بيان درگذشت قريش فرمانرواي موصل و امارت فرزندش شرف الدوله‌

در اين سال قريش بن بدران فرمانرواي موصل درگذشت. سبب مرگ او اين بود كه مبتلا بخونريزي از دهان و بيني و چشم و گوش شد. پسرش شرف الدوله او را به نصيبين برد تا اينكه خزائنش را در آنجا حفظ كند و در همانجا درگذشت.
فخر الدوله ابو نصر محمد بن محمد بن جهير، دائي او خبر درگذشت قريش را شنيد، از دارا به نصيبين رفت و بني عقيل را گرد آورد بمنظور اينكه ابا المكارم مسلم بن قريش را بر خود امير كنند. كار او را جابر بن نائب تمشيت مينمود.
فخر الدوله خواهر مسلم را به زني باو داد و مسلم با دختر نصر بن منصور ازدواج كرد.

بيان درگذشت نصر الدوله بن مروان‌

در اين سال نصر الدوله احمد بن مروان كردي فرمانرواي ديار بكر، درگذشت.
القادر باللّه او را ملقب به نصر الدوله كرده بود. بهنگام فوت هشتاد و اندي سال از عمرش گذشته بود و مدت امارتش پنجاه و دو سال بود و در اين مدت بر امور و شئون قلمرو خويش استيلاي تام يافته و مرزها را آبادان و نگهداشت و متنعم به نعمتي بود
ص: 369
كه هيچكس در زمان او بمانندش چنان نبود. گروهي از كنيزكان و خنياگران را دارا بود كه برخي از ايشان را به پنجهزار دينار و بيشتر از آن خريداري كرده بود و داراي پانصد خدمتكار زن غير از كمك كاران آنها و پانصد نوكر بود.
در مجلس او از آلات و ابزار آن اندازه بود كه بهاي آنها زياده بر دويست هزار دينار ارزش داشت. و گروهي از دختران ملوك را بهمسري بگرفت. و آشپزان بديار مصر روانه داشت و هزينه آنها بپرداخت كه در آنجا پخت و پز بياموزند.
براي سلطان طغرل‌بيك هداياي گرانمايه بفرستاد و از جمله كوه ياقوت بود كه تعلق به دودمان بويه داشت و نصر الدوله آن را از ملك عزيز، ابي منصور بن جلال الدوله خريداري كرده بود و به ضميمه آن يكصد هزار دينار جهت سلطان طغرل‌بيك فرستاد.
ابو القاسم بن المغربي و فخر الدوله بن جهير وزارت او داشتند، نرخها در روزگار او ارزان شد و مردم بدارائي داشتن خود را آشكار نموده و سخنوران از شاعران بدرگاهش روي نهادند و بر او وارد ميشدند و گروهي از دانشمندان و زاهدان نزد او اقامت داشتند.
بوي خبر دادند كه در زمستان پرندگان از كوهستانها به روستا پرواز ميكنند و شكار ميشوند، دستور داد براي پرندگان بدشت و هامون دانه بپاشند كه شكار نشده و گرسنه نمانند. و در طول عمرش همه آنها مهمان او بودند.
همينكه درگذشت، وزير او فخر الدوله بن جهير با فرزندش نصر متفق شده و نصر بعد از پدر بر ملك استوار گرديد و ميان او و برادرش سعيد جنگهاي سختي رويداد كه در انجام پيروزي با نصر بود و در امارت ميافارقين و غيرها مستقر گرديد و برادرش سعيد «آمد» را متصرف شد
.
ص: 370

بيان پاره‌اي از رويدادها

در رجب به الكامل ابي الفوارس طراد بن محمد الزيني خلعت پوشانده شد.
و منصب نقابت النقباء را بوي واگذار كردند و به الكامل ذا الشرفين ملقب گرديد.
و در اين سال شمس الدين اسامة بن ابي عبد اللّه توليت نقابت علويان را در بغداد يافت و ملقب به المرتضي گرديد.
در جمادي الاولي در اين سال كسوف تام و تمام رويداد و خورشيد بتمامي بگرفت و ستارگان در آسمان پديد و جهان در تاريكي فرو شد و پرندگان بر زمين فرو افتادند.
در ماه رمضان اين سال، شكر العلوي حسيني امير مكه درگذشت و او را شعري نيكو هست از جمله سروده‌هاي اوست كه ميگويد:
«قوض خيامك عن ارض تضام بهاو جانب الذل ان الذل مجتنب»
«و ارحل اذا كان في الأوطان منقصةفالمندل الرطب في اوطانه حطب» مفاد اين دو بيت به فارسي چنين است: در سرزميني كه ستم بتو روا همي دارند از آنجا بنه كن شو و از پذيرا شدن ذلت بپرهيز كه ذلت اجتناب‌پذير است و چنانچه در اوطان خويش منقصتي باشد از آنجا كوچ كنيد كه شاخه چوب تازه عود خوشبوي در زادگاهش همچو هيزم است.
در اين سال ابو القاسم علي بن محمد بن يحيي شمشاطي در دمشق درگذشت او مردي دانا بدانش هندسه و رياضيات از دانشهاي فلسفه بود (بايد دانست اين دانشها درگذشته بروزگار مؤلف فاضل جزء فلسفه بشمار ميرفت. م.) و رباطي كه نزديك به جامع دمشق است منسوب باوست
.
ص: 371

454 سال چهار صد و پنجاه و چهار

بيان زناشوئي سلطان طغرل‌بيك با دختر خليفه‌

در اين سال سلطان طغرل‌بيك، دختر خليفه القائم بامر اللّه را به عقد زناشوئي خويش بدرآورد. خطبه عقد بسال چهار صد و پنجاه و سه بوسيله ابي سعد قاضي ري خوانده شده بود. خليفه از اين كار ناآرام گرديد. و ابا محمد تميمي را بپاسخ اين خواسته روانه داشت و دستور داد كه هر گاه خود بكنار رود كه بكنار رفته است و گر نه بايستي سلطان سيصد هزار دينار بفرستد و واسط و توابع آن را تسليم نمايد.
همينكه اين دستور به سلطان رسيد، براي عميد الملك وزير آنچه درباره كناره‌گيري از اين امر رسيده بود بيان كرد. او گفت: پسنده نباشد كه سلطان پاسخ رد بدهد و خواسته و تضرع كرده است. و نيز برابر شدن با او بدادن مال و بلاد فرجامش چنين خواهد بود كه بيش از آنچه خواسته طلب خواهد كرد.
تميمي (فرستاده خليفه) گفت: امر شمار است، آنچه انجام دهيد همان صواب است، پس وزير بنا را به پذيرا شدن اين امر نهاد و سلطان را بياگاهند و او ابراز خرسندي كرد و مردمان گرد آورد و آنان را آگاه كرد كه همت او را به پيوند باين جهت نبوي رسانده و بجائي رسيده است كه ديگر پادشاهان بدان جايگاه نرسيده‌اند. و عميد الملك وزير را به پيش انداخت كه بهمراه ارسلان خاتون همسر خليفه روان شود و با خود يكصد هزار دينار برسم تقديمي و بهمان اندازه هم از جواهر و غيرها حمل كند و فرامرز بن كاكويه و سايرين را از وجوه امراء و اعيان ري در التزام ارسلان خاتون عميد الملك روانه داشت.
همينكه ايشان به امام القائم بامر اللّه (ببغداد) رسيدند، خاتون همسر خليفه
ص: 372
را بخانه‌اش روانه كردند و او با خليفه و عميد الملك خلوت كردند و خاتون بيان حال وصلت را نمود. و خليفه از پذيرفتن خواسته او خودداري كرد و گفت: هر گاه ما را معاف دارند (فبها المراد) و گر نه از بغداد بيرون ميرويم.
عميد الملك گفت: لازم اين بود كه امتناع غير از پيشنهاد و بهنگام اجابت اين خواسته انجام شود و اينك امتناع سعي است بر خون من. خليفه چادرهاي خود به نهروان فرستاد. قاضي القضاة و شيخ ابو منصور بن يوسف خليفه را متوقف ساخته و فرجام اين ترتيب بيرون شدن او را از (دار الخلافه) تذكار و او را نهي از اين كار نمودند. ابن دارست وزير خليفه، ضيافتي ترتيب داد و دعوت او را عميد الملك پذيرفت و حاضر شد. بر مسجدي بديد كه نوشته‌اند: معاويه دائي علي بوده است. دستور داد آن نوشته را بزدايند.
از ديوان نامه‌اي به خمارتكين طغرائي نوشته شد كه متضمن شكايت از عميد الملك بود. پاسخ او بدان به مدارا بود و خليفه نامه‌اي به عميد الملك نوشت كه گفته بود: ما اين امر را به رأي تو و بر عهده امانت و ديانت تو واگذار ميكنيم.
عميد الملك روزي بحضور خليفه رسيد و گروهي از امراء و حجاب و قضاة و شهود بهمراه او بودند و در آن مجلس عميد الملك رشته سخن را بدست گرفت و جز او كسي زبان بگفتگو نگشاد و به خليفه گفت: از سرور خود امير المؤمنين تمنا دارم آنچه از شرافت اين امر به بنده اخلاص كيش خود شاهنشاه ركن الدين در آنچه كه بدان مايل است ارزاني داشته‌ايد، بدرازا كشانده دوام دهيد كه جماعت او را بدين تشريفي كه ارزاني داشته‌ايد بشناسند.
خليفه بمغالطه پرداخت و گفت: آنچه در اين معني مسطور آمده كفايتي در آن نباشد عميد الملك با خشم از آنجا بيرون شد و در بيست و ششم جمادي الاخره از بغداد عزيمت كرد و مالي كه با خود آورده بود بهمراه بهمدان برد و سلطان را آگاه كرد كه سبب در پيش آمد اين احوال خمارتكين طغرائي است. سلطان بر او متغير گرديد و او با شش تن از غلامان بگريخت.
ص: 373
سلطان نامه‌اي به قاضي القضاة و شيخ ابي منصور بن يوسف به نكوهش بنوشت كه در آن گفته بود: اين پاداش خليفه نسبت بمن بود كه در خدمت او برادر خويش را كشتم و دارائي خود را در راه پيروزي او صرف كردم و در پاي محبت نسبت بوي خواص خويش بهلاكت رساندم. نكوهش را بدرازا (تفصيل) داده بود پاسخ اين نامه پوزش از وي بود.
و اما طغرائي در بروجرد باو رسيدند، فرزندان ابراهيم ينال به سلطان گفتند:
اين مرد پدر ما را كشته است و تمنا داريم كه امكان كشتن او را بما روا داري.
عميد الملك هم ايشان را ياري كرد و سلطان بآنان اجازت داد او را بكشند. پس آنها سر راه بر او گرفتند و او را كشتند و بجاي او «ساوتكين» را قرار دادند. كندري زبان خود بگشود. و طغرل‌بيك دختر برادر خود، همسر خليفه را طلب كرد كه باو بازگرداند. شور و جرياني بوجود آمد كه نزديك بود فساد كلي ببار آيد.
همينكه خليفه شدت اين امر بديد، در اين باره اجازت داد و وكالت نامه بنام عميد الملك نوشت و نامه‌ها با ابي الغنائم بن محلبان روانه داشت. و عقد زناشوئي در شعبان سال چهار صد و پنجاه و چهار در بيرون شهر تبريز جاري گرديد. اين امر براي خلفائي همانند او (القائم) رخ نداده بود زيرا كه بني بويه با تحكمي كه داشتند و مخالفت‌شان با عقايد خلفاء طمع بمانند چنين امري نكردند و با خلفا هم چنين سلوكي روا نداشتند.
سلطان اموال زيادي و جواهر گرانقدري براي خليفه و براي وليعهد و جهة مطلوبه (عروس) و مادرش و غيرهم فرستاد. و بعقوبا و آنچه در عراق بود به خاتون همسر خليفه كه درگذشت به سيده دختر خليفه رسيد، واگذار كرد
.
ص: 374

بيان عزل ابن دارست و وزارت ابن جهير

در اين سال، ابو الفتح محمد بن منصور بن دارست از وزارت خليفه عزل شد.
سبب بركناري او اين بود كه يك يهودي بنام ابن علان بر ابن دارست وارد شد و ابواب جمعي و كلاء خاص خليفه (مأموران وصول او را) به ششهزار «كر» غله و يكصد هزار دينار تضمين كرد. يك هزار كر غله و سي هزار دينار بپرداخت و باقي را كسر آورد. ابن دارست زبوني و سستي خود را در اين كار معلوم داشت، پس او را بركنار ساختند و به اهواز برگشت و در آنجا به سال چهار صد و شصت و هفت درگذشت.
فخر الدوله ابو نصر بن جهير، وزير نصر الدوله بن مروان بود. و پيام فرستاده (داوطلب) وزارت شد و بخششهاي بسيار تقديم داشت و خواست او پذيرفته شد و كامل طراد زيني بمانند اينكه رسولي باشد (از جانب خليفه) به ميافارقين گسيل گرديد و چون بازگشت ابن جهير بمانند اينكه براي توديع با او بيرون شده همراه او برفت و براه خود ادامه داد.
ابن مروان در اثر او برفت ولي باو نرسيد، و همينكه به بغداد رسيد مردم او را پيشواز كردند و روز عرفه خلعت وزارت باو پوشانده و ملقب به فخر الدوله گرديد و بر مسند وزارت مستقر شد و ابن الفضل و ساير شعراء او را ستودند ...
ص: 375

بيان پاره‌اي از رويدادها

در اين سال ارزاني در تمام شهرها گسترش و توسعه يافت، در بصره يك هزار رطل خرما را به هشت قيراط فروختند. قاضي ابو عبد اللّه محمد بن سلامة بن جعفر قضاعي در اين سال در مصر درگذشت.
و هم در اين سال سلطان طغرل‌بيك به قلعه «طرم» از بلاد ديلم برفت و بر «مسافر» پادشاه آنجا مقرر داشت يكصد هزار دينار و هزار دست جامه بدهد.
در اين سال ابو علوان ثمال بن صالح بن مرداس ملقب به معز الدوله در حلب درگذشت و برادرش عطيه جايش را گرفت.
در اين سال حسن بن علي بن محمد ابو محمد جوهري درگذشت مولد او بسال سيصد و شصت و سه بود او از ائمه‌اي بود كه بسيار حديث‌دان و شنوندگان و راويان حديث بود و او آخرين كسي است كه از ابي بكر قطيعي و ابهري و ابن شاذان و غيرهم حديث روايت هميكرد
.
ص: 376

455 سال چهار صد و پنجاه و پنج‌

بيان ورود سلطان به بغداد و دخول او بر دختر خليفه‌

در محرم اين سال سلطان طغرل‌بيك از ارمينيه رهسپار بغداد شد. خليفه خواست از او پيشواز كند. سلطان او را معاف از اين كار كرد و ابن جهير وزير به استقبال او شتافت.
از امراء با سلطان اينان همراه بودند: ابو علي ابن ملك ابي كاليجار و سرخاب بن بدر و هزارسب و ابو منصور فرامرز بن كاكويه. او سپاه خويش را در سمت غربي فرود آورد و بر آزار آنها افزود.
عميد الملك بحضور خليفه رسيد و روبرو شدن (سلطان با دختر خليفه) و زيستن در خانه را بخواست باو گفته شد: دستخط تو با شرطي كه كرده‌اي موجود است.
مقصود از اين وصلت كسب شرافت بود و نه اجتماع و چنانچه خواست (سلطان) ديدار است. اين ديدار بايستي در دار الخلافه انجام شود. سلطان گفت: همين كار ميكنيم و لكن سرائي و مساكني با خواص و حجاب (پرده‌داران) و مماليك براي او جدا سازيم زيرا كه مفارقت از آنها نتواند كرد. آنگاه در نيمه صفر او را (دختر خليفه) بدار المملكه نقل مكان داده. و وي بر سريري پوشيده از زر به نشست و سلطان بر او وارد شد و زمين ببوسيد و بخدمت او بپاخاست. او نقاب از چهره بر نگرفت و براي او بپاي برنخاست. و سلطان جواهري بسيار و غيرها برايش فرستاد. و همچنان بدان حال باقيماند و هر روز ميآمد و خدمت ميكرد و ميرفت.
سلطان عميد الملك را خلعت پوشاند و چند روز خوان گسترده داشت و همه
ص: 377
امراء را خلعت بپوشاند و خشنودي و مسرتي عظيم آشكار نمود. بغداد را در ضمان ابي سعيد قايني بيكصد و پنجاه هزار دينار واگذار كرد. و آنچه رئيس العراقين از عوارض و «گمرك» آزاد كرده بود، بازگرداند و ابي سعد اعرابي را كه بصره در ضمان او بود دستگير نمود و عقد ضمان واسط به ابي جعفر بن صقالب بدويست هزار دينار بداد.

بيان درگذشت طغرل‌بيك‌

در ربيع الاول اين سال سلطان از بغداد به بلاد جبل رهسپار گرديد و به ري رسيد ارسلان خاتون دختر برادرش و همسر خليفه در مصاحبت سلطان بود زيرا كه شكايت كرده بود خليفه او را كنار گذاشته، پس او را يا خود بهمراه آورد. سلطان مريض شد و روز جمعه هشتم ماه رمضان درگذشت و سن او تقريبا هفتاد سال و عقيم بود و از او فرزندي نماند.
در آن موقع كندري وزير او هفتاد فرسنگ از او دور بود. چون خبر درگذشت سلطان باو رسيد بدان صوب برفت و دو روزه خود را بآنجا رساند و هنوز او را بخاك نسپرده بودند و در بغداد فخر الدوله بن جهير وزير (خليفه) بماتم او نشست.
كندري از سلطان طغرل‌بيك حكايت كرده كه باو گفت: زماني كه در خراسان بودم، در خواب ديدم تو گوئي كه بآسمان بلند شده‌ام. و در لجه‌هاي ابر فرو رفته چيزي بچشم نميديدم، جز اينكه بويهاي خوش ميبوئيدم و منادي مرا ندا همي دهد كه: تو نزديك به باري (خداوند) جلت قدرته هستي نياز خود بخواه كه برآورده شود. با خود گفتم: طول عمر مسئلت كنم. گفته شد: هفتاد سال براي تو. گفتم:
خداوندا مرا كافي نباشد. گفته شد: هفتاد سال براي تو. همينكه درگذشت عميد الملك حساب سال سن او را كرد به تقريب هفتاد سال بود حكومت و مملكت او در حضرت خلافت هفت سال و يازده ماه و دوازده روز بود.
و اما اوضاع عراق، بعد از وفات او چنين شد كه از ديوان خلافت به شرف الدوله
ص: 378
مسلم بن قريش فرمانرواي موصل و بنور الدوله دبيس بن مزيد و به هزارسب و به بني ورام و به بدر بن مهلهل نامه‌ها فرستاده شد و آنان را به بغداد بخواستند و براي شرف الدوله تشريفي ارسال گرديد، ابو سعد قايني ضامن ببغداد باروئي بر قصر عيسي بنا كرد و غلات گرد آورد. ابراهيم بن شرف الدوله رو به «اوانا» سرازير گرديد.
و يارانش انبار را تحويل گرفتند و باديه‌نشينان در بلاد پخش و پراكنده و راهها را بريدند.
دبيس بن مزيد به بغداد رسيد، ابن جهير وزير به پيشواز او بيرون شد و نيز ورام وارد بغداد شد. ابو الفتح بن ورام پيشرو اكراد جاوانيه در بغداد درگذشت.
جنازه او را به «جرجرايا» حمل و نقل كردند. شرف الدوله مسلم بغداد را ترك كرده و نواحي آن را غارت كرد، نور الدوله و كردها و بنو خفاجه براي پيكار با او برفتند.
سپس از ديوان خلافت رسولي و بهمراهش خلعتي فرستاده نامه به رضايت از او (شرف الدوله) نوشته شد و نور الدوله دبيس بسوي او سرازير گرديد.
شرف الدوله خواني بس گشاده براي او به ضيافت گسترده داشت و در جماعت اشراف ابو الحسين بن فخر الملك ابي غالب بن خلف وجود داشت. قصد شرف الدوله همانا سخاوت و دهش بود. و همينكه ابو الحسين لقمه‌اي (از طعام) جويد، همان لحظه بمرد.
يكي از كسانيكه با وي مصاحبت داشت از او حكايت كرد كه شنيد روزي ميگويد: خداوندا جانم بستان كه از افزودگي آن بتنگ آمدم! همينكه درگذشت و از پاي سفره برداشته شد، شرف الدوله بترسيد مبادا كساني كه حاضرند گمان برند كه او غذاي زهر آلودي كه قصد داشته ديگري بخورد او خورده است، پس گفت:
اي گروه اعراب هيچكس از شما جاي خود ترك نگويد و خود برخاست و بجاي ابن فخر الملك متوفا نشست و از غذائي كه پيش روي او بود بخورد. آن گروه حاضران كار او را ستودند و از نزد او بازگشتند و به دبيس و پسرش و منصور خلعت داد و آنها بكوچ‌نشين خويش برگشتند.
و همينكه مردم در بغداد انتشار اعراب را در بلاد و غارت‌گري آنها بديدند،
ص: 379
براي جنگ با آنها سلاح برگرفتند و اين كار سبب كثرت عياران و انتشار مفسدين در آنجا شد.

بيان شمه‌اي از سيرت او

سلطان طغرل‌بيك مردي خردمند و سخت بردبار بود و از هر كس بيشتر شكيبائي بر خود هموار ميكرد و بيشتر از هر كس در پوشيده داشتن راز خود ميكوشيد. وي به نامه‌هائي دست يافت كه يكي از خواص او به پادشاه ابي كاليجار نوشته بود، او را آگاه از آن امر نكرد و بر وي نيز متغير نشد تا اينكه پس از مدتي دراز براي ديگري آشكار ساخت.
اقضي القضاة مارودي از او حكايت كرد و گفت: چون در سال چهار صد و سي و سه القائم بامر اللّه مرا نزد او برسالت فرستاد، نامه‌اي به بغداد نوشتم و در آن سيرت او و ويرانگريهاي بلاد او را ياد كرده و از تمام وجوه او را مورد طعن و نكوهش قرار داده بودم اين نامه كه بهمراه غلام خود فرستاده بودم بيفتاد و بدست طغرل رسيد.
و از محتواي آن آگاه شد و در اين باره چيزي با من نگفته و تغييري در ارجمندي و گرامي داشتن و احترام نسبت بمن نداد.
خدايش بيامرزد، مردي بود كه نماز نگاه مي‌داشت و روزهاي دوشنبه و پنجشنبه را روزه‌دار بود و لباسش جامه سپيد بود. مردي بيدادگر، ستمكار و سنگدل بود، سپاهيانش اموال مردم غصب ميكردند و دست آنها شبانه روز بر هستي مردم آزاد بود.
او مردي بخشنده هم بود. از بخشندگيهاي اوست كه برادرش ابراهيم ينال چون با روميان غزا كرد يكي از ملوك آنان را به اسارت گرفت و به بند كشيد، چهار صد هزار دينار براي آزادي خود پيشنهاد كرد بدهد ابراهيم نپذيرفت و او را نزد طغرل‌بيك فرستاد. پادشاه روم به نصر الدوله بن مروان پيام فرستاد تا با طغرل‌بيك درباره آزادي آن بندي گفتگو كند و همينكه طغرل‌بيك، رسالت نصر الدوله را
ص: 380
در اين باره شنيد آن شخص رومي را بدون گرفتن فديه نزد ابن مروان روانه داشت و مردي علوي با وي همراه كرد. پادشاه روم در عوض براي طغرل‌بيك آنقدر هدايا بفرستاد كه درگذشته چنان هدايائي فرستاده نشده بود و آنها عبارت بودند از:
هزار دست جامه ديبا و پانصد دست جامه حاشيه دوزي شده و پانصد رأس اسب و استر و چارپا و سيصد الاغ مصري و يك هزار بز سفيد موي، سياه چشم و شاخ، و براي ابن مروان ده پيمانه مشك بفرستاد و پادشاه روم در ازاء آن بخشودگي طغرل‌بيك مسجدي را كه مسلمة بن عبد الملك در قسطنطنيه بنا كرده بود با مناره‌اش تعمير و مرمت كرد و در داخل آن قنديلها بياويخت و بر محراب نقش تير و كمان قرار داد.
و متاركه (جنگ) شايع شد.

بيان پادشاهي سلطان آلب ارسلان‌

همينكه سلطان طغرل‌بيك درگذشت. عميد الملك كندري، سليمان بن داود چغري بيك، برادر سلطان طغرل‌بيك را بر اريكه پادشاهي بنشاند. طغرل‌بيك عهد پادشاهي بوي داده بود و مادر سليمان نزد طغرل‌بيك ميزيست و چون خطبه سلطنت بنام سليمان خوانده شد، ميان امراء اختلاف پديد گرديد. باغي ميان و آرام رهسپار قزوين شدند و براي عضد الدوله الب ارسلان محمد بن داود- چغري بيك خطبه بخواندند. الب ارسلان در آن هنگام با وزير خود نظام الملك در خراسان و فرمانرواي آن خطه بود و مردم متمايل باو بودند. عميد الملك كندري چون انعكاس اين امر عليه خود بديد، دستور داد كه در ري خطبه بنام سلطان الب ارسلان و بعد بنام برادرش سليمان بخوانند
.
ص: 381

بيان خروج حمو از طاعت تميم بن معز در افريقيه‌

در اين سال حمو بن مليك، حكمران شهر سفاقس در افريقيه، بمخالفت عليه امير تميم بن معز بن باديس بپاخاست و ياران و هواخواهان خويش گرد آورد و از اعراب ياري بخواست و به مهديه عزيمت نمود.
چون تميم اين خبر بشنيد با سپاهيان خود و نيز طايفه از اعراب از زغبه و رياح رو بسوي او نهاد. حموبه «سلفطه» برسيد و تلاقي فريقين در آنجا شد. ميان هر دو گره پيكاري سخت رويداد. و حمو و همراهانش منهزم شدند و شمشيرهاي برهنه ميان منهزمين بگردش افتاده و آنها را بگرفتند و بيشتر هواخواهان حمو كشته شدند.
و خود بنفسه جان سالم بدر برد و مردانش پراكندند و تميم مظفر و منصور بازگشت.
بعد از اين رويداد، تميم قصد شهر سوس كرد، چونكه مردم آنجا به مخالفت با او ميبودند و سوس را تصرف كرد و مردم آن را هم بخشود و خونشان نريخت و كسي را نكشت.

بيان پاره‌اي از رويدادها

در محرم اين سال در مصر، وزير ابي الفرج بن المغربي دستگير شد.
در اين سال صليحي فرمانرواي يمن مكه را تصرف كرده بدانجا وارد شد.
و نيكرفتاري پيشه كرد و خواربار و مواد غذائي براي مردم جلب نمود. و جور و ستمكاري آن كس كه پيش از او در مكه بود برطرف ساخت و كارهاي نيك از او آشكارا گرديد.
ص: 382
در ربيع الاخر اين سال ستاره بزرگي با نور بسيار كه داشت متلاشي گرديد و در شعبان اين سال زلزله عظيمي در شام رخ داد كه بسياري از آباديهاي بلاد را ويران كرد و باروي طرابلس را منهدم نمود.
در اين سال امير لشكريان بدر دمشق را براي المستنصر فرمانرواي مصر تصرف نمود. او در بيست و سوم ربيع الاخر بآنجا وارد شد و شهر را تصرف و در انجام اقامت كرد، پس از آن بين او و لشكريان اختلاف پديد آمد. و سپاهيان عليه او شوريدند و عامه مردم نيز با آنها موافقت كردند، از سركوبي آنها زبون شد و آنجا را در رجب سال چهار صد و پنجاه و شش ترك كرد.
در اين سال سعيد بن نصر الدوله بن مروان، حكمران آمد از ديار بكر و زهير بن حسين بن علي ابو نصر جذامي فقيه شافعي درگذشتند. زهير نزد ابي حامد اسفراييني فقه بياموخت و حديث بسيار شنيد و روايت كرد، درگذشت وي در سرخس بود.
پايان جلد شانزدهم از ترجمه (الكامل ابن الاثير)
ص: 383
فهرست مندرجات بيان فرمانروائي هشام اموي در قرطبه بيان پراكندگي (تجزيه) ممالك اندلس بيان جنگ ميان سلطان الدوله و برادرش ابي الفوارس بيان كشتار شيعه در افريقيه بيان پاره‌اي از رويدادها سال 408:
بيان خروج تركان از چين و مرگ طغان خان بيان پادشاهي برادرش ارسلان خان بيان پادشاهي طفغاج خاقان و پسرش بيان كاشغر و تركستان بيان درگذشت مهذب الدوله و اوضاع بطيحه پس از او بيان درگذشت علي بن مزيد و امارت فرزندش دبيس بيان پاره‌اي از رويدادها سال 409:
بيان حكومت ابن سهلان بر عراق
ص: 384
بيان غزاي يمين الدوله در هند و افغانستان بيان پاره‌اي از رويدادها سال 410: (واقعه‌اي ذكر نشده است. م!) سال 411:
بيان كشته شدن الحاكم و حكومت فرزندش الظاهر بيان تصرف عراق بوسيله مشرف الدوله بيان فرمانروائي الظاهر لاغر از دين اللّه بيان فتنه ميان تركان در همدان بيان دستگيري ابي القاسم مغربي و ابن فهد بيان جنگ ميان قرواش و غريب بن مقن بيان پاره‌اي از رويدادها سال 412:
بيان خطبه خواندن بنام مشرف الدوله در بغداد و كشته شدن وزير او ابي غالب بيان درگذشت صدقة حكمران بطيحه بيان پاره‌اي از رويدادها سال 413:
بيان صلح ميان سلطان الدوله و مشرف الدوله بيان پاره‌اي از رويدادها سال 414:
بيان استيلاي علاء الدوله بر همدان
ص: 385
بيان وزارت ابي القاسم مغربي براي مشرف الدوله بيان فتنه در مكه بيان گشودن قلعه‌اي در هند.
بيان پاره‌اي از رويدادها سال 415:
بيان اختلاف ميان شرف الدوله و تركان و عزل وزير المغربي بيان فتنه در كوفه و وزارت ابي القاسم مغربي براي ابن مروان بيان درگذشت سلطان الدوله و پادشاهي پسرش ابي كاليجار و كشته شدن ابن مكرم بيان بازگشت ابي الفوارس به فارس و بيرون راندن او از آنجا بيان خروج زناته و پيروزي بر آنها بيان بازگشت حاجيان به شام و ماجراي ظاهر حال آنها بيان پاره‌اي از رويدادها سال 416:
بيان فتح سومنات بيان درگذشت شرف الدوله و پادشاهي برادرش جلال الدوله بيان تصرف شهرها بوسيله نصر الدوله بن مروان بيان غرق كشتيها در جزيره صقليه بيان پاره‌اي از رويدادها سال 417:
بيان جنگ ميان سپاه علاء الدوله و جوزقان
ص: 386
بيان جنگ ميان قرواش و بني اسد خفاجه بيان فتنه بغداد و طمع تركان و عياران بيان عزيمت اثير بموصل و جنگي كه بين بني عقيل رويداد بيان سوزانده شدن انبار بوسيله خفاجه و طاعت آنها از ابي كاليجار بيان صلح ميان كتامه و زناته و بين المعز بن باديس در افريقيه بيان درگذشت حماد بن منصور و حكمراني فرزندش القائد سال 418:
بيان جنگ ميان علاء الدوله و اسپهبد و همراهانش و فتنه‌هائي كه بدنبال داشت.
بيان عصيان (مردم) بطيحه بر ابي كاليجار بيان خطبه خواندن بنام جلال الدوله در بغداد و عزيمت او بدانجا بيان اختلاف ميان ديلميان و تركان در بصره بيان چيره شدن ابي كاليجار بر بصره بيان درگذشت حكمران كرمان و چيره‌گي ابي كاليجار بر آنجا بيان استيلاي منصور بن حسين بر جزيره دبيسيه بيان پاره‌اي از رويدادها سال 420:
بيان تصرف ري و بلاد جبل بوسيله يمين الدوله بيان آنچه كه سالار ابراهيم بن مرزبان پس از بازگشت يمين الدوله در ري- انجام داد.
بيان تصرف شهر واسط بوسيله ابي كاليجار و عزيمت جلال الدوله باهواز و تاراج- آنجا و بازگشت واسط بدو بيان حال دبيس بن مزيد پس از هزيمت
ص: 387
بيان عصيان زناته و جنگهاي آنها در افريقيه بيان آنچه كه يمين الدوله بعد از او فرزندش با غزها كردند بيان رسيدن علاء الدوله به ري و اتفاق او با غزها و برگشت آنها بمخالفت- عليه علاء الدوله بيان ماجراي غزهائي كه در آذربايجان بودند و مفارقت آنها از آنجا بيان تصرف همدان بوسيله غزها بيان كشتار غزها در شهر تبريز و جدا شدن آنها از آذربايجان و رفتن به هكاريه بيان دخول غزها به ديار بكر بيان تصرف شهر بوسيله غزها بيان طغيان اهالي موصل عليه غزها و ماجراي آن بيان پيروزي قرواش فرمانرواي موصل بر غزها بيان پاره‌اي از رويدادها سال 421:
بيان تصرف همدان بوسيله مسعود بن محمود بن سبكتكين بيان غزوه از مسلمانان در هند بيان تصرف نصيبين بوسيله بدران بن مقلد بيان تصرف دقوقا بوسيله ابي الشوك بيان درگذشت يمين الدوله محمود بن سبكتكين و پادشاهي پسرش محمد بيان پادشاهي مسعود و خلع محمد بيان بازگشت علاء الدوله به اصفهان و غيرها و آنچه بر او رويداد بيان جنگ ميان سپاه جلال الدوله و ابي كاليجار بيان جنگ ميان قرواش و عريب بن مقن بيان خروج پادشاه روم بسوي شام و انهزام او
ص: 388
بيان عزيمت ابي علي بن ماكولا به بصره و كشته شدن او بيان چيره شدن سپاه جلال الدوله بر بصره و گرفتن آنجا بيان غزوه فضلون كردي با مردم خزر و فرجام آن بيان بيعت گرفتن براي وليعهد بيان پاره‌اي از رويدادها سال 432:
بيان تصرف تيز و مكران بوسيله مسعود بن محمود بن سبكتكين بيان تصرف شهر «رها» بوسيله روميان بيان تصرف كرمان بوسيله مسعود بن محمود و بازگشت سپاه او از آنجا بيان درگذشت القادر بامر اللّه و شمه‌اي از سيرت او و خلافت القائم بامر اللّه بيان خلافت القائم بامر اللّه بيان فتنه بغداد بيان تصرف قلعه «افاميه» بوسيله روميان بيان وحشت ميان ارسطغان و جلال الدوله بيان پاره‌اي از رويدادها سال 423:
بيان شوريدن لشكريان جلال الدوله و بيرون راندن او از بغداد بيان شكست خوردن علاء الدوله بن كاكويه از سپاه مسعود بن محمود بن سبكتكين سال 424:
بيان بازگشت مسعود به غزنه و بروز فتنه‌ها در ري و بلد جبل بيان ظفر ياب شدن مسعود بر حكمران ساوه و كشته شدن او
ص: 389
بيان چيره‌گي جلال الدوله بر بصره و خروج مردم آن از طاعت او بيان بيرون رانده شدن جلال الدوله از دار المملكه (بغداد) و بازگشتن او بدانجا بيان پاره‌اي از رويدادها سال 425:
بيان فتح قلعه سرسي و غيرها از كشور هند بيان محاصره قلعه‌اي نيز در هند بيان فتنه‌اي در نيشابور بيان جنگ ميان علاء الدوله و سپاه خراسان بيان جنگ ميان نور الدوله دبيس و برادرش ثابت بيان تصرف قلعه «بر كوي» بوسيله روميان بيان پاره‌اي از رويدادها سال 426:
بيان اوضاع خلافت و سلطنت در بغداد بيان اظهار عصيان احمد ينالتكين و كشته شدن او بيان تصرف گرگان و طبرستان بوسيله مسعود بيان عزيمت ابن وثاب و روميان به قلمرو ابن مروان بيان پاره‌اي از رويدادها سال 427:
بيان شوريدن سپاهيان بر جلال الدوله بيان جنگ ميان ابو سهل حمدوني و علاء الدوله بيان درگذشت الطاهر و فرمانروائي فرزندش المستنصر
ص: 390
بيان فتح سويداء و آباديهاي رها بيان غدر سناسنه نسبت به حاجيان و گرفتن آنان و مسترد داشتن آنچه- گرفته بودند بيان جنگ ميان المعز و زناته بيان پاره‌اي از رويدادها سال 428:
بيان فتنه ميان جلال الدوله و بار سطغان بيان صلح ميان جلال الدوله و ابي كاليجار و پيوندهاي وصلت ميانشان بيان پاره‌اي از رويدادها سال 429:
بيان محاصره تفليس بوسيله ابخاز و بازگشت آنها از آنجا بيان آنچه طغرل‌بيك در خراسان كرد بيان مخاطب ساختن جلال الدوله به ملك الملوك (شاهنشاه) بيان پاره‌اي از رويدادها سال 430:
بيان رسيدن ملك مسعود از غزنه به خراسان و بيرون راندن سلجوقيان از آنجا بيان تصرف شهر خولنجان بوسيله ابي الشوك بيان خطبه خواندن بنام عباسيان در حران ورقه بيان پاره‌اي از رويدادها
ص: 391
سال 431:
بيان تصرف بصره بوسيله پادشاه ابي كاليجار بيان آنچه در عمان پس از فوت ابي القاسم بن مكرم رويداد بيان جنگ ميان ابي الفتح بن ابي الشوك و عم او مهلهل بيان آشوبگري تركان در بغداد عليه جلال الدوله بيان پاره‌اي از رويدادها سال 432:
بيان آغاز دولت سلجوقيان و سياق اخبار پيوسته آنها بيان دستگيري سلطان مسعود و كشتن او و پادشاهي برادرش محمد بيان پادشاهي مودود بن مسعود و كشتن عم خود محمد را بيان اختلاف ميان جلال الدوله و قرواش فرمانرواي موصل بيان تصرف «دقوقا» بوسيله ابي الشوك بيان جنگ ميان سپاه مصر و روم بيان اختلاف ميان المعز و بني حماد بيان صلح ابي الشوك و علاء الدوله بيان پاره‌اي از رويدادها سال 433:
بيان درگذشت علاء الدوله بن كاكويه بيان تصرف گرگان و طبرستان بوسيله طغرل‌بيك بيان احوال پادشاهان روم
ص: 392
بيان فساد حال دزبري در شام و آنچه كه از وي بر آن بلاد رسيد بيان پاره‌اي از رويدادها سال 435:
بيان تصرف شهر خوارزم بوسيله طغرل‌بيك بيان رفتن ابراهيم ينال به همدان و ماجراي او بيان خروج طغرل‌بيك بر ري و تصرف شهر جبل بيان رهسپار شدن سپاهيان طغرل‌بيك به كرمان بيان وحشت ميان القائم بامر اللّه امير المؤمنين و جلال الدوله بيان محاصره شهر زور و غيرها بيان خروج «سكين» در مصر بيان پاره‌اي از رويدادها سال 435:
بيان بيرون راندن مسلمانان و نصرانيان بيگانه از قسطنطنيه بيان درگذشت جلال الدوله و پادشاهي ابي كاليجار بيان احوال ابي الفتح بن مودود بن مسعود بن سبكتكين بيان تصرف چند دژ و استحكامات در هند بوسيله مودود بيان اختلاف ميان پادشاه ابي كاليجار و فرامرز بن علاء الدوله بيان اخبار تركان ما وراء النهر بيان اخبار روميان و قسطنطنيه بيان طاعت المعز در افريقيه از القائم بامر اللّه بيان پاره‌اي از رويدادها
ص: 393
سال 436:
بيان كشتار اسماعيليه در ما وراء النهر بيان خطبه خواندن بنام پادشاه ابي كاليجار و عزيمت او به بغداد بيان پاره‌اي از رويدادها سال 437:
بيان رسيدن ابراهيم ينال بهمدان و شهر جبل بيان پاره‌اي از رويدادها سال 438:
بيان تصرف قرميسين و دينور بوسيله مهلهل بيان پيوستگي سعدي بن ابي الشوك به ابراهيم ينال و ماجراي او بيان محاصره اصفهان بوسيله طغرل‌بيك بيان پاره‌اي از رويدادها سال 439:
بيان صلح پادشاه ابي كاليجار و سلطان طغرل‌بيك بيان دستگيري سرخاب برادر ابي الشوك بيان تصرف دژ كنگاور و غيرها بوسيله ابراهيم ينال بيان چيره‌گي ابي كاليجار بر بطيحه بيان ظهور اصفر و اسارت او
ص: 394
سال 440:
بيان كوچيدن سپاه ينال از تيران شاه و بازگشت مهلهل به شهر زور بيان غزوه ابراهيم ينال در سرزمين روميان بيان درگذشت پادشاه ابي كاليجار و پادشاهي فرزندش ملك رحيم بيان محاصره سپاهيان مصر شهر حلب را بيان اختلاف ميان قرواش و كردهاي حميديه و هذبانيه بيان پاره‌اي از رويدادها سال 441:
بيان ظهور اختلاف ميان قرواش و برادرش ابي كامل و صلح آنان بيان عزيمت ملك رحيم به شيراز و بازگشت او از آنجا بيان جنگ بساسيري و عقيل بيان وحشت بين طغرل‌بيك و برادرش ابراهيم ينال بيان جنگ ميان دبيس بن مزيد و سپاه واسط بيان درگذشت مودود بن مسعود و پادشاهي عم او عبد الرشيد بيان چيره شدن بساسيري بر انبار بيان شكست خوردن ملك رحيم از سپاه فارس بيان پاره‌اي از رويدادها سال 442:
بيان تصرف اصفهان بوسيله طغرل‌بيك بيان بازگشتن سپاهيان فارس از اهواز و مراجعت ملك رحيم بدانجا بيان چيره شدن زعيم الدوله بر مملكت برادرش قرواش
ص: 395
بيان چيره‌گي غزها بر شهر فسا بيان چيره شدن خوارج بر عمان بيان دخول اعراب به افريقيه بيان پاره‌اي از رويدادها سال 443:
بيان غارت «سرق» و پيكاري كه در آن ناحيه رويداد و تصرف رامهرمز- بوسيله ملك رحيم بيان تصرف اصطخر و شيراز بوسيله ملك رحيم بيان شكست خوردن ملك رحيم در اهواز بيان فتنه ميان عامه در بغداد و سوزاندن مشهد (كاظميين) كه بر ساكنان آن سلام بيان درگذشت زعيم الدوله و امارت قريش بن بدران بيان پاره‌اي از رويدادها سال 444:
بيان كشته شدن عبد الرشيد فرمانفرماي غزنه و پادشاهي فرخ زاد بيان رسيدن غزها به فارس و انهزام آنها از آنجا بيان جنگ ميان قريش و برادرش مقلد بيان درگذشت قرواش بيان چيره شدن ملك رحيم بر بصره بيان ورود سعدي به عراق بيان پاره‌اي از رويدادها
ص: 396
سال 445:
بيان فتنه ميان سنيان و شيعيان در بغداد بيان چيره شدن ملك رحيم بر ارجان و نواحي آن بيان بيماري سلطان طغرل‌بيك بيان بازگشتن سعدي بن ابي الشوك به طاعت ملك رحيم بيان بازگشتن امير ابي منصور به شيراز بيان گوشمالي دادن كردها و عربها بوسيله بساسيري بيان پاره‌اي از رويدادها سال 446:
بيان فتنه كردها در بغداد بيان چيره شدن طغرل‌بيك بر آذربايجان و غزاي سرزمين روسيان بيان پيكار بني خفاجه و هزيمت‌شان بيان چيره شدن قريش بن بدران بر انبار و خطبه خواندن بنام طغرل‌بيك- و اعمال او در آنجا بيان درگذشت القائد بن حماد و ماجراي دودمان او پس از فوتش بيان آغاز وحشت ميان بساسيري و خليفه بيان رسيدن غزها به دسكره و غيرها بيان پاره‌اي از رويدادها
ص: 397
سال 447:
بيان چيره شدن ملك رحيم بر شيراز و قطع خطبه طغرل‌بيك در آنجا بيان كشته شدن ابي حرب بن مروان حكمران جزيره بيان شوريدن تركها در بغداد عليه خانواده و بستگان بساسيري و دستگيري او و- غارت منازل و املاك او و تشديد وحشت ميان او و رئيس الرؤساء بيان رسيدن طغرل‌بيك به بغداد و خطبه خواندن در آنجا بنام او بيان شوريدن عامه در بغداد بر سپاهيان طغرل‌بيك و دستگيري ملك رحيم بيان پاره‌اي از رويدادها سال 448:
بيان زناشوئي خليفه با دختر داود برادر طغرل‌بيك بيان جنگ ميان بردگان المعز بن باديس و بردگان فرزندش تميم بيان آغاز دولت ملثمين بيان حكومت يوسف بن تاشفين بيان سپيد پوشي ابو الغنائم بن محلبان بيان رويدادي ميان بساسيري و قريش بيان عزيمت سلطان طغرل‌بيك بموصل بيان بازگشتن نور الدوله دبيس بن مزيد و قريش بن بدران به طاعت طغرل‌بيك بيان عزيمت سلطان به ديار بكر و آنچه در سنجار كرد بيان پاره‌اي از رويدادها
ص: 398
سال 450:
بيان مفارقت ابراهيم ينال موصل را و چيره شدن بساسيري بر آنجا و گرفتن- آن از ينال بيان خطبه خواندن بنام علوي مصري در عراق و آنچه رويداد تا منتهي به كشته شدن بساسيري گرديد بيان بازگشت خليفه به بغداد بيان كشته شدن بساسيري بيان پاره‌اي از رويدادها (پايان فهرست جلد نهم كامل) سال 451:
بيان درگذشت فرخ زاد فرمانرواي غزنه و پادشاهي برادرش ابراهيم بيان صلح ميان ملك ابراهيم و چغري بيك داود بيان درگذشت داود و پادشاهي پسرش الب ارسلان بيان آتش‌سوزي بغداد بيان عزيمت سلطان به واسط و آنچه سپاهيان كردند و اصلاح حال دبيس بيان پاره‌اي از رويدادها سال 452:
بيان بازگشت وليعهد به بغداد با ابي الغنائم بن محلبان بيان تصرف حلب بوسيله ملك محمود بن شبل الدوله بيان پاره‌اي از رويدادها
ص: 399
سال 453:
بيان وزارت ابن دارست براي خليفه بيان درگذشت المعز بن باديس و حكومت فرزندش تميم بيان درگذشت قريش فرمانرواي موصل و امارت فرزندش شرف الدوله بيان درگذشت نصر الدوله بن مروان بيان پاره‌اي از رويدادها سال 454:
بيان زناشوئي سلطان طغرل‌بيك با دختر خليفه بيان عزل ابن دارست و وزارت ابن جهير بيان پاره‌اي از رويدادها سال 455:
بيان ورود سلطان طغرل‌بيك به بغداد و دخول او بر دختر خليفه بيان درگذشت سلطان طغرل‌بيك بيان شمه‌اي از سيرت او بيان پادشاهي سلطان الب ارسلان بيان خروج حمو از طاعت تميم بن معز در افريقيه بيان پاره‌اي از رويدادها
تاريخ كامل بزرگ اسلام و ايران/ ترجمه، ج‌23، ص: 33